۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

و سکوت است که ژرف‌تر از صدا می‌ماند...| محمدعلی آزادیخواه

به بهانه درگذشت محمدعلي مسعودي:
و سکوت است که ژرف‌تر از صدا می‌ماند...
محمدعلی آزادیخواه


محمدعلی مسعودی داستان‌نویس و مترجم سيرجانی روز پنج‌شنبه 5دی‌ماه 1387 بر اثر عارضه‌ی قلبی درگذشت. مسعودی به عنوان يكي از مدرسان و صاحب‌نظران حوزه‌ی ادبیات داستانی و هم‌چنين يكي از اعضای هیات مدیره‌ی انجمن داستان استان کرمان، سال‌های متمادی در انجمن‌ داستان کرمان و حوزه‌ی هنری به آموزش داستان‌نویسی مشغول بود. او تحصیلات خود را در رشته‌ی حقوق ادامه داده و در دانشگاه پیام نور کرمان به‌تدریس مشغول بود. مقالات، ترجمه‌ها و داستان‌های زیادی از وی در مطبوعات کشوری و استانی به‌چاپ رسیده و تنها مجموعه‌داستان او به‌نام «این‌همه دیر» توسط نشر خوانش در زیر چاپ است که متاسفانه اجل او را مهلت نداد. از او دو مجموعه نقد و مقاله نیز بر جای مانده است. آن‌چه در پي مطلب مي‌آيد ياداشت چندتن از هنرمنداني‌ست كه از نزديك با اين هنرمند متواضع آشنايي داشتند.
محمدعلي آزاديخواه :
ياران! قسم به ساغرِ مي، كاندرين بساط پرناشده ز خون جگر ساغـــري نماند
7/7/43 كه تاريخ اولين حكم كارگزيني معلمي‌ام است و به مديري و آموزگاري دبستان قنات توت قُهستان منصوب شدم، از تاريخ شنبه 7/7/87 كم كردم، ديدم سه ماه معلمي‌ام را از چهل و چهار سال جكانده‌ام بالا و مثل مرد داستان «عشق به زندگي» جك لندن خودم را به سوي ساحل نجات مي‌رسانم. هَمْ عشقِ معلميم به قول همكار ديگرم آقاي غلامرضا بيدار «از درون پُكيد». همو كه در اين زمهريرِ زمانه تو سوز كرد و توتُم نمود و طي شد- نه، طي نشد، جان نباخت، جان فدا كرد؛ فداي جوانان دبيرستاني و دانشگاهي استانمان.
طي چهل و چهار سال معلمي، همكاري مثل ايشان نديدم كه كتاب بخرد و كتاب بخواند و تازه‌هاي كتاب را داشته باشد. بيش از همه‌ي معلم‌ها دوست داشت از آخرين دست‌آوردهاي بشر در همه‌ي زمينه‌هاي علمي، فرهنگي، هنري باخبر باشد. مي‌گفت كه درست است ما سعدي و حافظ و سعدي و مولوي را داريم كه هيچ كشوري مانندشان را ندارد، اما ما نبايد خودمان را در قفس تنگ زبان فارسي زنداني كنيم. بنابراين از آموختن زبان انگليسي غافل نبود. مي‌گفت زبان غالب، در اينترنت انگليسي است. دوست مشتركي از تهران زنگ زد اظهار مسرت و شادي كرد كه آقاي محمدعلي مسعودي چقدر ساده، رسا و شيوا مطلب با ارزشي را درباره ادبيات داستاني از انگليسي ترجمه كرده و در مجله‌ي «خوانش» چاپ شده است و باز بعد از مدتي از چاپ داستاني از مسعودي در همين خوانش خبر داد و نثر پخته‌ي او را شاهكار ادب معاصر دانست. غير از زبان انگليسي عجيب تسلطي به زبان عربي داشت. دو سال دوره فوق‌ليسانس حقوق دانشگاه تهران، به خاطر اينكه اساتيد حوزه‌ي علميه هواي آلوده تهران براي ريه‌شان خوب نبود، كلاس‌هاي دانشجويان كارشناسي ارشد را از تهران به قم آوردند و اين دو سال ضمن گذرانيدن موفقيت‌آميز درس‌هاي حقوق، حداكثر استفاده را در فراگيري زبان عربي به خرج داد. از سختي جلد چهارم كتاب «مبادي‌العربيه» معلم رشيدالشّرتوني مي‌ناليدم، يك بار طي دو ساعت با تسلط و اشراف تمام چندين صفحه كتاب سخت را به سادگي و رواني يادم داد.
هميشه گوش به زنگ بودم كه از كرمان بيايد «كورگاه» پيش مادرش، توي دبيرستان از آقاي حبيب افاضاتي دبير زبان كه شوهر خواهر و پسرعمه‌اش بود، سراغش را مي‌گرفتم كه آمده است؟ اين جمعه‌اي قرار است بيايد؟ و اگر آمده بود، به سويش پر مي‌كشيدم. اغلب با آقاي احمدعلي صفا مي‌رفتيم پيشش. روزي كه پيشش بودم، آنچنان غرق يادگرفتن و يادگرفتن مي‌شدم كه نمي‌فهميدم چه زود خورشيد به كوه مي‌نشيند و من به بهانه‌ي تجديد خاطره‌ي او در كورگاه و خودم در دولت‌آباد قُهستان خَلَمه‌چراني مي‌كرديم و سر صحراي شلغمي، شلغم كُلوخو مي‌كرديم. آتش روشن مي‌كردم و كترِ سياهم را روي «سِهْ كُته» مي‌گذاشتم، چاي چپوني دم مي‌كردم يا به كمك هم شلغم كُلوخر مي‌كرديم و تا ديروقت شب پايين باغ‌ها با خورشيد وجودش گرم بودم و از گفتار و رفتارش لذت مي‌بردم. تمام خستگي چند هفته كه او را نداشتم، از تنم بيرون مي‌رفت. حال چاره‌اي ندارم، جز اينكه اين غزل حافظ را بخوانم و بگريم:
بي مهرِ رُخت روز مرا نور نمانده است/وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده‌ست
صبر است مرا چاره هجران تو ليكن/ چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده است
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است/گو خون جگر ريز كه معذور نمانده است
چند سال پيش كه قرار بود سعادت‌آباد مركز دهستان قُهستان جزو روستاهاي بخش پاريز شود، يكي از زبانش در رفت كه از سعادت‌آباد كسي برنخاسته كه سرش به كلاهش بيارزد و من محمدعلي مسعودي را فرياد مي‌كشيدم و به وجودش افتخار مي‌كردم و افتخار مي‌كنم و خواهم كرد. او اصلا و ابدا اهل ادعا و مطرح شدن نبود، تن به چاپ آثارش نمي‌داد. پُزِ تحصيلاتش را نمي‌داد. از مادرش «مرجان» كه يك زن زحمت‌كش روستايي است، دهاتي‌تر حرف مي‌زد. واژه‌هاي محلي وردِ زبانش بودند. روي اينكه اين واژه‌ها از كجا، چه مسيري، چه ريشه‌اي به قُهستان ما رسيده‌اند، تحقيق مي‌كرد.
آرزومند يك نظام تحصيلي خيلي پيشرفته بود. دلش مي‌خواست خيلي چيزها و كارها از جمله آموزش و پرورش و آموزش عالي بروز باشد. واژگان و عبارت‌هاي نوگرايي، نوپردازي، به‌روز آوردن، امروزي كردن، روزآمد كردن، بهنگام كردن، در جريان (آخرين اطلاعات، تحولات و ...) گذاشتن، به روزآوري، امروزي‌سازي، بهنگام‌سازي را خيلي به زبان مي‌آورد. عاشق اينترنت بود و براي مطالعه بيشتر در اينترنت روزبه‌روز زبان انگليسي‌اش را تقويت مي‌كرد و هميشه توي اتاقش كه كتابخانه‌اش نيز بود، چندين فرهنگ لغت كوچك و بزرگ انگليسي، تخصصي و غيرتخصصي دور تشكش پخش و پلا بود. چراغ مطالعه‌اي داشت و كامپيوتري دم دستش و كتاب مي‌خواند و كتاب مي‌خواند و بيشتر اولين چاپ كتاب‌ها را. دلم براي دوستانش مي‌سوزد براي جوانان استان‌مان متاسفم كه قول ما قُهستاني‌ها چنين «دونه‌يِ قيمتي» را از دست دادند.
خدا كند بچه‌هاي خوب و با عاطفه‌اش سارا و سعيد و سينا، آثار بابا را جمع و جور كنند بدهند به دوستانِ نزديكِ پدر تا با مراقبت و دلسوزي چاپ شوند. پشتِ جلدِ فصل‌نامه‌ي وزين خوانش، تبليغ مجموعه داستان «اين همه دير» ايشان را ديدم كه انتشارات خوانش چاپ خواهد كرد، خواندم و خوشحال شدم. آقاي صفا مي‌گفت كه: آثارت را به چاپ نمي‌رساني، مي‌خواهي طبق روال قديمي ايراني‌ها بعد از مرگت معروف شوي؟ مي‌گفت: من همان را هم نمي‌خواهم. بايد كاري بهتر از كارهاي من از چاپ در بيايد. بايد بهترين كتاب‌ها در ايران چاپ شود و به دست مردم برسد. جا، جايِ كتاب خوب است نه نوشته‌هاي مثل مني. از نويسندگان خوب معاصر به محمود دولت‌آبادي، احمد محمود، علي‌اشرف درويشيان و صادق چوبك عشق مي‌ورزيد و كار سترگ درويشيان را كه مجموعه «داستان‌هاي محبوب من» نام دارد و داستان و نقد داستان نويسندگان معاصر است و تا جلد پنجم از چاپ درآمده، مي‌ستود.
مرحوم استاد محمدعلي مسعودي در دي‌ماه سال 1337 در روستاي سعادت‌آباد چشم به جهان گشود و متاسفانه در روز پنج‌شنبه پنجم دي‌ماه 1387 چشم از اين جهان فرو بست و چيزي بيش از 50 سال نداشت كه براي دوستان و شاگردانش، در غم او روزها بي‌گاه شد/ روزها با سوزها همراه شد.
در نيابد حال پخته هيچ خام/ پس سخن كوتاه بايد، والسلام.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر