۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

یادداشتی از علی اکبرکرمانی‌نژاد -داستان‌نویس


برای محمدعلی مسعودی
آن چشم‌های پُرطعنه
علی اکبرکرمانی‌نژاد

مي‌خواهم بنويسم. از كسي بنويسم كه نه اسطوره بود؛ نه قهرمان بود؛ نه بزرگ و نه كوچك بود. او بچه دهاتي‌اي بود كه هيچ‌وقت شهري نشد و به دهاتي بودن خودش مي‌باليد و فقدانش آن‌همه طراوت و پاكي و سادگي كورگه را از من گرفت و نبودش لحظه‌لحظه‌هاي باهم بودن‌مان را مثل خوره مي‌خورد. هرچند اگر بود با چشم‌هاي پرطعنه‌اش به چشم‌هاي خيس اشكم مي‌خنديد و با همان لحن و لهجه‌ي خاص سيرجاني‌ها مي‌گفت: من نبودم كه رفتنم باعث كز كردن و گوشه‌گزيني‌تان شود. بودم تا بروم و رفتنم باعث يكي‌شدن‌تان شود و…

با همان خجالت فطري‌اش گوشه‌ي كاغذ مچاله‌در جيبش را باز مي‌كرد برايم مي‌خواند: ماركز نوشته: «خداوندا! اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم‌‌، نمی‌گذاشتم حتی یک‌روز از آن سپری شود بی‌آن‌که به مردمانی که دوست‌شان دارم‌٬ نگویم که عاشق‌تان هستم و به همه‌ی مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت یا سیطره‌ی محبت آنان است...» این داستان نویسنده است...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر